اسناد شهادت حضرت فاطمه علیها السلام درمنابع اهل سنت
اسناد شهادت حضرت فاطمه علیها السلام در منابع اهل تسنن
۱- «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ (صل الله علیه وسلم) فَهَجَرَتْ أبا بَکْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّیَتْ»
(صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۱۲۶)
«فاطمه [علیها السلام] دخت رسول خدا (صلّی الله علیه [وآله] وسلم) از ابوبکر غضبناک شد، از وی روی بگرداند و تا پایان عمر بر همین سیاق باقی ماند.»
۲- «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَکْرٍ و عُمَر فِى ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ (صلى الله علیه وسلم) سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌ لَیْلاً، وَلَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أبا بَکْرٍ وَصَلَّى عَلَیْهَا، وَکَانَ لِعَلِی مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَیَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّیَتِ اسْتَنْکَرَ عَلِیٌ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِى بَکْرٍ وَمُبَایَعَتَهُ، وَلَمْ یَکُنْ یُبَایِعُ تِلْکَ الأَشْهُرَ»
(صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴)
«فاطمه [علیها السلام] بر ابوبکر و عمر غضب کرده، با وى قهر کرد و تا پایان عمر با او سخنى نگفت. وی بعد از پیامبر اکرم (ص)، بیش از شش ماه نزیست. وقتی فاطمه [علیها السلام] از دنیا برفت، شوهرش شبانه او را کفن و دفن کرد و ابوبکر را خبر نساخت و خود بر او نماز خواند. تا فاطمه زنده بود، علی (ع) در میان مردم احترام داشت اما وقتی فاطمه از دنیا برفت، علی در میان مردم احساس تنهایی و بیجایگاهی میکرد لذا با ابوبکر مصالحه و بیعت کرد. علی (ع) نیز در طول شش ماهی که فاطمه [علیها السلام] زنده بود، هرگز با ابوبکر بیعت نکرد.»
* * *
این دو روایت از مهمترین و قابل اعتمادترین کتابها پس از قرآن، نزد اهل سنت، یعنی صحیحین مسلم و بخاری نقل شده است. از نقل روایات منزلت و مرتبت حضرت صدیقه طاهره [علیها السلام] نزد پیامبر و پروردگار چشم می پوشیم که یقیناً همگان بر پایگاه قدسی و جایگاه یگانه سرور بانوان دو عالم واقفند اما مگر پس از رحلت خاتم انبیا چه بر تنها فرزند او رفت که سبب شد این دردانه صبور با دلی شکسته از برخی یاران پدر روی بگرداند؟
مگر چه ظلمی بر دخت پیامبرشان روا داشتند که او تا پایان زندگانی کوتاه خویش، نه تنها به بخشایش آنها تن در نداد بلکه حتی راضی به دیدار با ایشان نیز نبود؟!
در این نوشتار تلاش می کنیم تنها با اتکا به منابع روایی اهل سنت به مجموعه وقایعی بپردازیم که با سرباز زدن علی (روحی له الفداء) از بیعت با خلیفه اول آغاز و با شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پایان می یابد؛ تا شاید پاسخی برای دو سوال فوق بیابیم. مخصوصاً که در میان برادران اهل سنت و جماعت فرض است که ماجرای شهادت حضرت سیده النسا ساخته و بافته راویان شیعه است؛ همچنین برخی از شیعیان ناآگاه نیز این ماجرا را برساخته اذهان عوام شیعه بر می شمرند که هیچ سندیت تاریخی و روایی ندارد.
حال جهت روشن شدن جهت گیری تاریخی منابع روایی اهل سنت پیرامون وقایع این برهه مهم تاریخ صدر اسلام، برخی از اسناد موجود در منابع اهل سنت را بررسی می کنیم. اسنادی که به جهت حجم بسیار آنها و مجال اندک این مقال، مجبور به گزینش از میانشان هستیم. که برخی از این روایات عیناً در چند منبع ذکر شده که ما به ذکر یکی از اسناد مشابه اکتفا می کنیم:
۱ – ابن أبی شیبه:
ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه، استاد و شیخ بخارى، در کتاب المنصف خویش میگوید:
حدثنا محمد بن بشر عن عبیدالله بن عمر عن زید بن أسلم عن أبیه أسلم «أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله (ص) کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله (ص) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول الله (ص)! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه…»
(المصنف، ج۸ ، ص ۵۷۲)
«آنگاه که مردم پس از رسول الله (ص) با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به مشاوره نشسته بودند. این خبر به عمر بن خطاب رسید، او به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوبترین انسان نزد ما، پدر تو بود و پس از وی، خود تو! اما به خدا قسم این علاقه، مانع سوزاندن این خانه و افراد جمع شده در آن نیست. این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتى على و زبیر به خانه بازگشتند، فاطمه به على و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را و ما را بسوزاند. به خدا سوگند آنچه را که قسم خورده است، انجام مى دهد!
۲ – امام الحرمین جوینی:
امام جوینی از رسول خدا (ص) روایت می کند:
«… وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ… فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة. فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین.»
(فرائد السمطین، ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵)
«روزی پیامبر (ص) نشسته بود، حسن بن علی (ع) بر او وارد شد، چون چشمان پیامبر بر حسن افتاد، اشک آلود شد. آنگاه حسین بن علی (ع) نزد وی آمد، مجدداً پیامبر گریست. پس از ایشان، مادرشان، فاطمه و علی (علیهما السلام) وارد شدند، با دیدن آن دو نیز اشک پیامبر جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند، فرمود:
زمانی که فاطمه را دیدم، به یاد عذابی افتادم که پس از من، دخترم بدان دچار می شود، گویا میبینم بدبختی وارد خانه او شده، حرمتش پایمال شده، حقش غصب شده، از ارث خود منع شده، پهلوی او را شکسته اند و فرزندی را که در رحم دارد، سقط کرده اند؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند: وا محمداه! ولی کسی اجابتش نمیکند. مدد می طلبد اما کسی به فریادش نمیرسد. او اول کسی است از خاندانم که به من می پیوندد و بر من وارد میشود در حالی که محزون، گرفتار، غمگین و شهید شده است. من در اینجا میگویم: خدایا لعنت کن هرکه را ظالم به حق اوست، کیفر ده هرکه را غاصب اموال اوست، خوار کن هرکه خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هرکه پهلویش را شکسته و فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند.»
۳ – علامه بلاذری:
المدائنی عن مسلمة بن محارب عن سلیمان التیمی عن ابن عون «إن أبابکر ارسل إلی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.»
(انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۱، ص۵۸۶ )
«ابوبکر به جهت بیعت گرفتن به دنبال علی فرستاد، چون على از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، وی به عمر دستور داد او را بیاورد، عمر نیز با شعله آتش به سوى خانه فاطمه هجوم برد. فاطمه پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى!؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار من، دینی که پدرت آورده را مستحکم تر مى سازد.»
۴ – ابن قتیبه دینوری:
«وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه، فبعث إلیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إن فیها فاطمة ؟ فقال: وإن…»
«فی روایة أن عمر جاء إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین… یا ابت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه…»
(الامامة و السیاسة، ج ۱، ص ۳۰ و همان کتاب ج ۱ – ص ۳۰)
«ابی بکر در پی عده ای بود که با او بیعت نکرده بودند و گرد علی تجمع کرده بودند، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد، چون عمر سر رسید، آنان را صدا کرد ولى آنها اعتنایى نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت: به همان خدایى که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد مى کنم که بیرون بیایید وگرنه خانه را با کسانى که در آن هستند، به آتش خواهم کشید. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!
و در روایت دیگر «عمر به اتفاق بسیاری از انصار و اندکی از مهاجرین به درِ خانه حضرت فاطمه آمده بود…
فاطمه چون صداى آنها را شنید، با صداى بلند ندا کرد: اى پدر! اى رسول الله! پس از تو چه ظلمهایی که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابى قحافه ندیدیم…
همراهان عمر به مجرد شنیدن صدای ناله فاطمه، پشیمان شده و بازگشتند؛ در حالی که اشک هایشان جاری و جگرهایشان سوخته بود ولی عمر با عدۀ قلیلی ماندند تا علی را جبراً از خانه بیرون کشیده و نزد خلیفه ببرند.»
ابن قتیبه ماجرا را کاملاً ذکر می کند تا جایی که می گوید: «بعدها ابوبکر و عمر به منزل فاطمه رفتند تا استرضای خاطر او را فراهم آورند. ابتدا آن دو را نپذیرفت، سپس با پادرمیانی علی، آن دو را به حضور پذیرفته در بستر بیماری فرمود: خدا را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا آزار دادید ، در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت کنم… الی آخر»
۵ – مسعودی شافعی:
مسعودی نیز مانند ابن قتیبه دینوری، ماجرا را به شکل کاملی بیان کرده است. وی پس از شرح مفصل قضایای پس از سقیفه و بعد از روایت هجوم عمر و اصحابش به بیت وحی، یادآور می شود که:
«فهجموا علیه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه کرهاً، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.»
(اثبات الوصیه، ص ۱۴۳)
«به او (فاطمه) هجوم آورده و درِ خانه او را به آتش کشیدند و علی را به زور بیرون آوردند و درِ خانه را چنان بر سرور زنان فشار دادند که به سقط محسنش انجامید.
۶ – محمد بن جریر طبری:
حدثنا ابن حمید عن جریر عن مغیرة عن زیاد بن کلیب: «أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلى البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.»
(تاریخ الطبرى، ج ۲، ص ۴۴۳)
«عمر بن خطاب به خانۀ على آمد، در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از کفش افتاد، آنگاه بر او هجوم آورده و شمشیر را از دستش گرفتند.»
۷- ابن عبد ربّه:
«الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علىّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبیر فقعدوا فى بیت فاطمة حتّى بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة فخرج علی حتى دخل على أبی بکر.»
(العقد الفرید، ابن عبدربه، ج۳، ص ۶۳)
«ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه زهرا بیرون آورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خوددارى کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشى که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه آماده کرده بود، به سوى آنها یورش بورد. فاطمه گفت: (یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟) اى پسرخطاب! آتش آورده اى که خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آری! مگر در آنچه امت داخل شدند (بیعت با ابوبکر)، داخل شوید…»
۸ – صفدی:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.»
(الوافى بالوفیات، ج ۵، ص ۳۴۷)
«عمر در روز بیعت به چنان ضربه به شکم فاطمه وارد کرد که منجر به سقط شدن محسن شد.
۹ – ابن حجر عسقلانی:
«إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.»
(لسان المیزان، ج ۱، ص ۲۶۸)
«عمر به فاطمه لگدی زد که سبب سقط محسن شد.»
۱۰ – ابو ولید محمد بن شحنه حنفی:
«… ثم إن عمر جاء إلى بیت علی لیحرقه على من فیه فلقیته فاطمه. فقال: ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة.»
(روضة المناظر فی أخبار الأوائل والأواخر، ج ۱۱، ص ۱۱۳)
«پس از سقیفه، زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشنم مانند زبیر، عتبه بن ابی لهب، خالد بن سعید بن العاص، مقداد بن اسود کندی، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر و… از بیعت با ابوبکر سر باز زده و متمایل به ولایت علی در خانه وی جمع بودند، عمر به خانه علی آمد تا خانه را با کسانی که در آن بودند، به آتش بکشد، آنگاه به فاطمه که پشت در ایستاده بود، گفت: در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند، وارد شوید.»
۱۱ – ابن عبد البر قرطبی:
«… فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها…»
(الاستیعاب، ج ۳، ص ۹۷۵؛ المصنف)
پس از بازگشت علی (ع) و عباس به خانه «فاطمه به ایشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره در اینجا جمع شوید، قسم به خداوند که چنین و چنان می کنم. و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد…
سپس عمر با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظارهگر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: آری بنگر!
۱۲ – مقاتل بن عطیة:
«ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار.»
(الامامة و الخلافة، ص ۱۶۰)
«آنگاه که ابوبکر از مردم به زور تهدید و شمشیر بیعت گرفت، عمر با قنفذ و جماعتى به سوى خانه على و فاطمه آمد و با هیزم درِ خانه آنها را به آتش کشید…»
۱۳ – ابی الفداء:
«ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلى علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار على أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلى أین یا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة…»
(تاریخ ابوالفداء، ج ۱، ص ۱۵۶)
«ابوبکر، عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد و متفرق سازد و با وی گفت که اگر گردن ننهادند، با ایشان جنگ کن. پس عمر با آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد. آنگاه فاطمه او را دید و گفت به کجا میروی ای فرزند خطاب! آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را کنید که مردم کردند…»
۱۴ – عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی:
«اِنّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ الْجَنینَ مِنْ بَطْنِها»
(الملل و النحل، ج ۱، ص ۵۷)
«به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط کرد.»
۱۵ – ابن ابی الحدید:
«وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب، شیخ معتزله نقل کردم: زینب دختر رسول خدا، عیال پسر خاله¬اش، ابوالعاص بن ربیع بن عبد العزی بود. ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد. سپس بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند؛ ابو العاص برای زینب پیغام داد که فدیه برای او بفرستند. دخت رسول الله، مالی تهیه کرد و به انضمام گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او میراث رسیده بود، فرستاد خدمت پیامبر؛ رسول خدا محزون شد و امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابو العاص را آزاد کردند. پیغمبر به ابی العاص فرمود که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه کن، او نیز پذیرفت.
حضرت ، زید بن حارثه را که پیرمردی بود، با او روانه کرد که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابوسفیان حرکت کردند و در راه به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت وی برخورد کرد. بی بی زینب خائف شد و از ترس جنینی را که در رحم داشت، سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول الله نقل نمود، حضرت فوق العاده محزون و اندوهگین شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع کرده، به قتل رسانند. آنگاه استادم، ابی جعفر نقیب فرمود: (لو کان رسول الله حیا لاباح دم من ورع فاطمة حتی القت ذابطنها) اگر رسول خدا زنده بود، حتماً مباح می¬کرد خون کسی که فاطمه را ترساند و جنینش (محسن) را سقط کرد.
(شرح نهج البلاغه، ج ۳۰، ص ۳۵۱)
۱۶- ابن ابی الحدید معتزلی:
«عمر به در خانه فاطمه رفت که گروهی از انصار و اندکی از مهاجرین در آنجا بودند. گفت: قسم به کسی که جان من در دست اوست، یا برای بیعت خارج شوید و یا خانه را به آتش می کشم.»
(شرح نهج البلاغه، ج۶ ص ۴۸)
(همچنین وی قریب به ۳۰ مورد روایات مختلف پیرامون این واقعه در همین کتاب شرح نهج البلاغه آورده است. مانند نشانی های ذیل: ج۱ ص ۱۷۴، ۲۱۲، ۴۶ – ۴۸، ۵۹ – ۶۰ و ج۳ ص ۱۹۰ و ج۶ ص ۱۲ – ۱۳، ۴۸ – ۴۹، ۵۱ و ج۹ ص ۱۹۸ و ج۱۰ ص ۲۶۵ و ج۱۱ ص ۱۴، ۱۱۱ و ج۱۳ ص ۳۶ – ۳۷، ۳۰۲ و ج۱۴ ص ۱۹۳ و ج۱۵ ص ۷۴، ۱۸۳، ۱۸۶ و ج۱۶ ص ۲۱۰، ۲۸۶، ۲۳۴ – ۲۳۵ و ج۱۷ ص ۱۶۸ و ج۲۰ ص ۱۶- ۱۷، ۱۴۷)
۱۷ – ابن ابی الحدید معتزلی:
در جای دیگر در ص ۱۳۶، جلد اول شرح نهج البلاغه از کتاب سقیفه جوهری قضیه سقیفه بنی ساعده را مبسوطاً نقل کرده تا آنجا که گوید: «بنی هاشم در خانه علی (ع) جمع شدند و زبیر با ایشان بود زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (چنان که علی (ع) فرمود زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرش عبدالله بزرگ شد و او را از ما بر گرداند) پس عمر با گروهی به سوی خانه حضرت فاطمه رفتند و او فریاد زد بیرون بیایید و بیعت کنید اما ایشان امتناع کردند. آنگاه زبیر شمشیر کشید و بیرون آمد، عمر گفت این سگ را بگیرید، سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنگاه علی را به اجبار و عنف کشیدند به سوی ابی بکر. بنی هاشم نیز با او می آمدند و ناظر بودند که با علی چه می کنند! علی می گفت من بنده خدا و برادر رسول هستم ولی کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد. تا او را به نزد ابی بکر بردند؛ گفت بیعت کن! حضرت فرمود من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم. شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خدا (ص) و من نیز با همان حجت بر شما احتجاج می کنم، پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید؛ به حق ما اعتراف کنید، همان گونه که انصار در حق شما انصاف کردند. وگرنه معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید. عمر گفت هرگز از تو دست بر نمی دارم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند خوب با یکدیگر ساخته اید! امروز تو برای او کار می کنی تا فردا او این مقام را به تو برگرداند…
آنگاه علی (ع) بیعت نکرده به خانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت فاطمه از دنیا رفت. آنک به اکراه بیعت کرد.
۱۸ – ابن خزابه:
«از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: «من از جمعی بودم که با عمر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم. وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا کردند، عمر به فاطمه گفت هرکه در خانه ات هست را بیرون کن وگرنه خانه و هر که در آن هست را می سوزانم. در آن زمان علی، حسنین و فاطمه (سلام الله علیهم اجمعین) و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند، فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت آری! والله اگر بیرون نیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت نکنند، چنین خواهم کرد.»
(کتاب غرر، ص۱۰۲)
۱۹ – عبدالقاهر اسفرائینی:
«اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَالْعِتْرَةِ»
«اَلفرقُ بین الفرق، ص۱۰۷)
«عمر، فاطمه را زد و از وراثت اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.»
۲۰ – ابوبکر جوهری:
«جمعی از اصحاب و مهاجرین در این که چرا با آنان در مورد بیعت ابوبکر مشورت نشده و همچنین علی (ع) و زبیر، خشمگین به شور در خانه فاطمه (س) نشسته بودند. پس عمر با عصبانیت به همراه اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه به خانه فاطمه (س) حمله برد و هر چه فاطمه فریاد زد و آنها را به خدا قسم داد، فایده نکرد. پس آنها شمشیر علی (ع) و زبیر را گرفتند و بر دیوار زدند و شکستند.»
(کتاب السقیفه، ص۲۴۳)
۲۱ – ابن ابی دارم:
«إنّ عمر رفس فاطمه حتّی اسقطت بمحسن»
(سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸)
«عمر لگدی بر فاطمه (س) زد که محسن سقط شد.»
۲۲ – متقی هندی:
«ابوبکر گفت: ای کاش به خانه فاطمه (س) حمله ور نشده بودم و آن جا را به حال خود وا می گذاشتم، حتی اگر قصد جنگ علیه مرا داشتند»
(کنز العمال، جلد ۵، صفحه ۶۵۱)
۲۳ – محمد حافظ ابراهیم:
محمد حافظ ابراهیم، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است. وی در قصیدۀ معروف به «قصیده عمریّة»، یکی از افتخارات عمر بن خطاب را این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید، خانه را به آتش میکشم، حتی اگر دختر پیامبر در آن باشد:
«وقولة لعلی قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها
حرقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع وبنت المصطفى فیها
ما کان غیر أبی حفص بقائلها أمام فارس عدنان وحامیها»
(دیوان محمد حافظ ابراهیم، ج ۱، ص ۸۲)
«چه گفتاری که عمر آن را به علی گفت! چه شنوندۀ بزرگواری و چه گویندۀ مهمی!
به او گفت: اگر بیعت نکنی، خانهات را به آتش میکشم و احدی را در آن باقی نمیگذارم؛ هر چند دختر مصطفی در آن باشد.
جز ابوحفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت.»
۲۴ – عمر رضا کحاله:
«وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها على من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن…»
(اعلام النساء، ج ۴، ص ۱۱۴)
«ابوبکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند، از جمله عباس، زبیر، سعد بن عبادة و علی علیه فرستاد که در خانه زهرا تحصن کرده بودند، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند، آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند. عمر هیزم طلب کرد و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا بیرون بیائید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم. به او گفتند ای اباحفص! در این خانه فاطمه است! او گفت حتی اگر فاطمه هم باشد، چنین کنم (خانه را به آتش می کشم).»
۲۵ – عبد الفتاح عبد المقصود:
«إنّ عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها…! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبه: یا أبا حفص! إن فیها فاطمة…! فصاح لا یبالی: و إن…! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه… وبدا له علیّ…. و رنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار… فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها: یا أبت رسول الله…
تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه….
وعند ما نکص الجمع، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه…»
«علی بن أبی طالب، ج۴، ص۲۷۴-۲۷۷)
«عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش میکشم! گروهی که از خدا میترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای أباحفص! فاطمه در این خانه است! اما او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود، آنگاه علی (ع) پیدا شد.
صدای ناله زهرا در آستان خدا بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و میگفت: پدر! ای رسول خدا…! میخواست از دست ظلم یکی از اصحابش نزد او شکایت کند.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحه زهرا فرار کند، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرو رود.»
۲۶ – شمس الدین ذهبی:
«ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت محسناً»
(سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸)
«عمر ضربه به فاطمه زد که او محسن را سقط کرد.»
* * *
به علاوۀ این اسنادی که از مورخین و محدثین به نام اهل سنت نقل کردیم، بسیاری اسناد و روایات دیگر پیرامون واقعه شهادت حضرت صدیقه طاهره از علمای بزرگ اهل سنت و جماعت در دست است که تنها به جهت تسهیل کار محققین و علاقمندان به ذکر نشانی برخی از آنها بسنده می کنیم:
۲۷ – الجوینی الحموینی، فرائد السّمطین، ج ۲، ص ۳۴
۲۸ – الذّهبی، میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۱۳۹
۲۹ – الیعقوبی، التاریخ، ج ۲، ص ۱۰۵
۳۰ – الدّیار البکری، تاریخ الخمیس، ج ۱، ص ۱۷۸
۳۱ – المحبّ الطّبری، الریاض النّضره، ج ۱، ص ۱۶۷
۳۲ – گنجی شافعی، کفایه الطالب، ص ۴۱۳
۳۳ – مصطفی بک دمیاطی، شرح القصیده العمریه المحمد حافظ ابراهیم، ص ۳۸
۳۴ – القاضی عبدالجّبار، المغنی، الجزء الاول، ص ۳۳۷
۳۵ – الدّهلوی، قرّه العینین، ص ۷۸
۳۶ – الدّهلوی، ازاله الخلفاء، ج ۲، ص ۲۹
۳۷ – النّویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج ۱۹، ص ۴۰
۳۸ – السّیوطی، مسند فاطمه، ص ۳۶
با ارایه این اسناد از منابع دسته اول اهل سنت دیگر هیچ جای انکاری نمی ماند، مگر اینکه کسی قصد منکر شدن بر خورشید را داشته باشد که چنین کسانی تنها عرض خود می برند. اما کم نیستند از اهل معنا که حقایق را با آغوش باز می پذیرند.
لذا با مشاهدۀ دقیق و بررسی اصولی این منابع، چند زاویه از این واقعه تلخ تاریخ صدر اسلام به درستی روشن می شود:
۱) هجوم عمر بن خطاب و جمعی از اصحابش به خانه حضرت صدیقه طاهره
۲) طلب کردن هیزم و آتش زدن خانه وحی
۳) فشار آوردن به در و با زور و مشت و لگد وارد خانه شدن
۴) مضروب و مجروح کردن حضرت سیده النسا (س)
۵) سقط جنین دخت پیامبر خاتم و شهادت حضرت محسن (ع)
۶) غضب حضرت زهرا (س) از عمر بن خطاب و ابوبکر بن ابی قخافه، قهر کردن با این دو
۷) لعن و نفرین آن دو و به حضور نپذیرفتن آنها جهت طلب بخشایش
۸) شهادت حضرت فاطمه
و اما نکته ای که به نوعی تمام این روایات را تکمیل می کند، روایات مربوط به اعتراف خلیفه اول در روزهای پایانی حیات وی است. چنان که در (کنز العمال، ج ۵، ص ۶۳۱)، (تاریخ الامم و الملوک ابن جریر طبری، ج ۲، ص ۶۱۹)، (مروج الذهب مسعودی، ج ۲، ص ۱۹۴)، (المعجم الکبیر طبرانی، ج ۱، ص ۶۲)، (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۴۷)، (ازاله الخلفاء دهلوی هندی، ج ۲، ص ۲۹)، (میزان الاعتدال ذهبی، ج ۲، ص ۲۱۵)، (لسان المیزان ابن حجر عسقلانی، ج ۴، ص ۲۱۹)، (الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری، ج ۱، ص ۱۸) و (الاموال حافظ ابوعبید، ص ۱۹۴) که همگی از منابع اهل سنت هستند، ذکر شده:
عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد، پس از گفت وگویی، ابوبکر به او چنین گفت:
«أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلى الله علیه وسلم عنهن : وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب»
«من به چیزی تأسف نمیخورم ، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میپرسیدم؛ ای کاش خانه فاطمه را هتک حرمت نمیکردم، هر چند برای جنگ بسته شده بود…»
اما افسوس که این هتک حرمت واقع شد و داغش تا قیام منتقم خاندان رسالت بر دل محبان آل الله خواهد ماند.
برگرفته شده از zabiih.blog.ir